شنبه 11 مرداد
امروز قراره دایی محمد اینا برگردن گرگان.زنگ زدن که خداحافظی کنن من قبول نکردم و گفتم باید صبر کنید تا برگردم. خان دایی و عمو رضا و زن دایی زینب اومدن شاداباد تا مانتویی که شایسته جون خوشش اومده بود رو واسش بخرن. که متاسفانه بسته بوده.من 2 ساعت مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم که زودتر برسم قبل رفتن مهمونام برسم. روزبه هم با خان داییش اومده بود. تو خیابون جلوی پاساژ ی گربه تپل و مپل میبینه و موقع فرار گربه زیر ماشین میگیردش.پسر من متاسفانه یا خوشبختانه تو این زمینه تخصص داره.عاشق حیووناس.علی الخصوص گربه. با گربه عکس هم انداخته.که حتما میذارم.عمو رضا با گوشیش عکس انداخته.کیفیتش خوب نیس اما بهتر از هیچی. بعدشم که دست خان دایی رو گرفته...